جاي طناب دار بر گردنشان از خاطرم نميرود….
مينا احدي مينا احدي

مصاحبه مينا احدي با مهوش علاسوندي در مورد اعدام محمد و عبدالله فتحي

 

آيا کسي حاضر است به چشمهاي مادري که دو فرزند جوانش را سه دقيقه بعد از آخرين ديدار او با آنها٬ اعدام کرده اند٬ نگاه کند و غم و اندوه عمیقی سراپای وجودش را در بر نگیرد. مهوش علا سوندي مادر محمد و عبدالله بدليل آزار و اذيت هاي حكومت اسلامی مجبور به ترک ايران ميشود و با او از طریق اسكایپ به گفتگو نشسته و به حرفهايش گوش ميدهم.

بارها در طول اين مصاحبه با دقت او را برانداز ميکنم٬ حرکات صورت و دستهايش ٬ نگاهش و خنده هايش وقتي از فرزندانش حرف ميزند و شعرها و حرفهاي آنها را برايم ميخواند٬ براي من بسيار جالب و آموزنده است. احساس ميکنم مثل کوه ايستاده است. و اين مردم با اين درجه از مناعت طبع و آزادگي و احترام به انسانيت٬ نقطه اميد بزرگي براي من  هستند که دنيا فقط در دست زالوهایی همچون خامنه اي و احمدي نژاد نيست٬ مردمي هستند که در سخت ترين روزهاي زندگيشان از انسانيت حرف ميزنند و انسانيت را نمايندگي ميکنند مهوش بي شک يکي از اين عزيز ترين انسانها است.

اينها از نظر من قهرمانان اين دوره  هستند. مادران و پدراني که بعد از زخم و درد عميقي اين چنيني٬ کماکان ميگويند بايد کاري کرد که اعدام در هیچ جای دنيا انجام نگیرد. اينها پرچمداران مبارزه عليه قتل عمد دولتي هستند و به احترام مهوش و بيژن و هزاران هزار مادر و پدر که با وجود غم سنگين بر دلهايشان٬ براي ممنوعيت کامل قتل عمد دولتي و جنايت مبارزه میكنند٬ باید بپا خاست. بچه های آنها را به اسم دفاع از امنيت و به اسم قانون و دولت كشتند و اینها مصمم هستند افشاگری كرده و علیه قتل عمد توسط دولتها مبارزه كنند. اما آنها با تمام این درد و غمی كه بر قلبشان نشسته میگویند بايد برخاست و کمک کرد تا این حکومت اعدام در ايران ريشه کن شود.

به مهوش سلام ميکنم و يکبار ديگر مراتب همدردي عميق خودم و در عين حال تعداد زيادي را که از اقصي نقاط جهان با ما تماس گرفته و با خانواده فتحي همدردي کرده اند را ابراز ميکنم.

از ايران ميپرسم و اينکه چرا مراسم شب هفت برگزار نشد.؟

مهوش علا سوندي:

بعد از مراسم راهپيمايي و شعارهايي که در طول راهپيمايي براي تشييع جنازه محمد و عبدالله از سوي مردم داده شد و اينکه طبق رسم بختياريها٬ صد تير شليک شد٬ حکومت و مقامات محلي بسيار عصباني شده بودند. آنها به ما گفتند٬ براي مراسم شب هفت٬ اجازه نداريم اعلاميه بدهيم و مردم نبايد بيايند و اجازه نداريم مداح بياريم و اخطار کامل دادند که ممکن است هر کاري از سوي ما به دستگيري تعدادي منجر شود.

من به آنها مراجعه کرده و فيلمهاي مراسم را خواستم من وصيت نامه فرزندانم را ميخواستم. مسئول بند الف طا  گفت چيزي پيش من نيست. گفتم چطور ممکن است؟ اين وصيت نامه يا پيش شما است و يا آقاي شيخي معاون مدير زندان گفتند برويد فردا زنگ ميزنيم. دو روزبعد ساعت شش و نیم  صبح یك ماشین سمند سفید اطلاعات آمد٬  مامورین آمده بودند مرا ببرند.از یكی از دوستان ما پرسیدند خانم فتحی كجاست و پاسخ این بود كه نزد دوستان برای استراحت رفته ٬ گفته بود که بنرها و عکس فرزندانم که در سطح شهر پخش شده و در کوچه و خيابان نصب شده بود را بايد جمع کنيم. بعد از مراسم يکبار به من پيغام دادند براي گرفتن لباس بچه ها بروم ٬ حالم خوب نبود و نيم ساعت بعد دو تا مامور آمدند گفتند با خانم فتحي کار داريم بايد به زندان دستگرد بند الف طا بيايد. مردمي که در منزل ما بودند گفتند اين زن حالش خوب نيست و به بیمارستان رفته است ٬ دوباره عصر آمدند و پرسيدند؟٬ آيا اصلا در استان اصفهان هست یا نه. با فشار و تهديد به دستگيري مراسم شب هفت را لغو کردند

سوال : شنیدیم بعد از مراسم تشییع جنازه هم آمدند و مزاحم شما شدند٬ واقعا شرم نكردند بعد از این مراسم بلافاصله به منزل شما آمدند و سوال اینست چه میخواستند و چه گفتند.

بعد از تشييع جنازه٬ هم وقتی به خانه برگشتیم٬ هنوز فرصت اینكه گرد و خاك را از سر و صورتمان بشوریم پیدا نكرده بودیم كه مرا احضار کردند.و گفتند اين چه مراسمي است که گرفتيد.؟ وتذکر داده و تعهد کتبی گرفتند که مراسم  بدین صورت ادامه پیدا نکند. و در همان روزتلفن و اينترنت خانه ما را قطع کرده اند. كه افراد خانواده ما با رسانه هاي بين المللي تماس نگیرند.

فيلمبردارمراسم  و یکی از تیراندازها رارا بازداشت کردند.

ميگفتند با راديوهاي بيگانه مصاحبه نکنيد.  من بعد از مراسم تشییع جنازه بالاخره مجبور شدم آنجا بروم و دو ساعت با رییس اماكن حرف میزدم. تهدید كرد كه اگر مصاحبه كنی فیلم پخش میكنیم از من تعهد كتبی گرفتند كه مصاحبه نكنم. رییس اماكن گفت  دادستان حبیبی به ما گفته اين خانم و همسرش آبروي من و سران رژیم را برده اند٬ من هم آبروي اينها را ميبرم. من به او پاسخ دادم چگونه ميخواهد آبروي ما را ببرد٬ چه ميتواند بکند؟ رییس اماكن تهدیدم میكرد كه اگر مراسم بگیری و موضوع را فیصله ندهید٬ یك عده ممكن است به مراسم شما حمله كنند٬ چند تا ممكن است چاقو بخورند كشته بشوند برای آرامش روح فرزندانت خوب نیست . گفتم كدام مردم قرار است حمله كنند و چاقو بزنند٬ نیروی انتظامی كجاست ؟آیا نمیتواند حمایت كند.؟ جوابش این بود مردم به شما حمله كنند ما چكار میتوانیم بكنیم. بعد از تعهد گرفتن از من و گفتن اینكه هر بار احضارت كردیم باید بیایی. مرا آزاد كردند. فقط چند ساعت بعد از مراسم تشییع جنازه دو فرزندم این رفتار آنها با من بود. در مورد فیلم كذایی آنها گفتم یكسال است اینرا پخش میكنید و در روزنامه هایتان این مطلب را مینویسید دیگر چه كاری میخواهید بكنید.؟ گفت در سر چهار راه فردوسی در شاهین شهر محل زندگی خودتان این فیلم را بیست و چهار ساعته پخش میكنیم. گفتم نه فقط در چهار راه فردوسی٬ بلكه در سراسر ایران پخش كنید٬ دستتان درد نكند.!!این فیلمها را به مردم نشان دهید تا شاید جلوی ابراز احساسات مردم به ما را بگیرد و مردم این قدربا من ابراز همدردی نكنند.

سوال: البته همان روز در سایتهای اینترنتی فیلمی پخش شد كه در آن دو نقابدار مسلح به یك مغازه طلا فروشی حمله میكنند آیا منظور این فیلم بود.

مهوش: بله همین فیلم را میگویم

محمد رضا حبیبی دادستان كل استان اصفهان  با تلویزیون شبکه پنج استان٬ مصاحبه کرد من پيغام فرستادم اگر توانستيد ثابت کنيد اين فیلم مربوط به فرزندان من هست من حاضرم با شما گفتگو کنم. گفته بود اينها جنايت کرده اند. پرسيدم٬ بچه هاي من آدم کشته اند؟ جوابش اين بود مگر جنايت فقط آدمکشي است جنايت معناي خيلي چيزها را ميدهد. من گفتم ٬ من خودم ليسانس زبان و ادبيات فارسي دارم و در هيچ فرهنگ لغتي و در هيچ  جايي جنايت غير از قتل و آدمکشي معني نشده است . قتل جنايت است همان کاري که آنها کردند. من کماکان خواهان روشن شدن پرونده فرزندانم هستم چرا اينها را به اعدام محکوم کردند٬؟ چه کساني خواهان اجراي فوري اين حکم بودند و چه کسي اثبات ميکند اين فيلم ٬ و اين دو نقابدار فرزندان من هستند.؟.

سوال: در حقيقت آنها صحبت کردن در مورد فرزندان شما را بر شما ممنوع کردند.

مهوش علا سوندي:

وقتي با مامورین و مسئولین حكومتی بعد از اعدام فرزندانم روبرو میشدم همواره میگفتم من جز حقيقت چيزي نگفته ام. الان که کاري از دست من برنميايد فرزندانم را کشتيد اقلا اجازه دهيد در مورد آنها حرف بزنم. چرا براي حرف زدن در مورد فرزندانم بايد بازخواست شوم. گفتند سخنراني نکنيد تهديدم کردند ميگفتند مردم ناراحت ميشوند اگر سر و صدا و اعتراض کنيد. پرسيدم کدام مردم؟ به اسم کدام مردم جنايت ميکنيد و ما را ساکت ميکنيد. مردمي که به ما پيغام ميدهند و يا در مراسم  شرکت داشتند و عکس فرزندان مرا بزرگ ميکنند٬ آيا اينها مردم نيستند.؟ مردم به من ميگفتند وقتي در تلويزيون يک فيلم بي سر و ته در مورد محمد و عبدالله نشان دادند که مغازه اي مورد تعرض دو نقابدار قرار گرفته٬ که اصلا معلوم نيست کجاست و اين نقابداران چه کساني هستند و فيلم بيشتر ساختگي به نظر ميرسد٬ ميخواستيم تلويزيونهايمان را بشکنيم آيا اينها مردم نيستند؟.

سوال: کمي در مورد پروسه رسيدگي به پرونده فرزندانت بگو.

 مهوش:

در مورد پرونده دوست دارم حرفهايم را بزنم. در جريان دوندگي چندين ماهه من براي نجات بچه ها دو بار از سوي مقامات در ماه  اول دستگیری از طرف اداره آگاهی اشخاصی را فرستادند خانه من ٬ در حالیكه هنوز دادگاه تشكیل نشده  بود و معلوم نبود كه فرزندان من چرا و به چه اتهامی دستگیر شده اند٬ اینها آمدند گفتند دو بچه شما و یكی دیگر از جمعی كه دستگیر شده اند٬ اعدامی هستند پول بده تا ما پرونده را که تا الان صد برگ شده  سبكتر كنیم.  رییس اینها  سروان رحیمی  و رئیس رحیمی سرهنگ حسین زاده و ستوان بهرامی شکنجه گران فرزندانم هستند. ٬ يکي از اينها کنترل تلويزيون خانه مرا در دست داشت و با آن نشان ميداد که اين بچه ها در لبه پرتگاه هستند و کنترل را در لبه ميز گرفت و گفت ممکنست اين بچه ها هرلحظه پرتاب شوند. و ميگفت به ما پول بده کمي تخفيف بگيريم. يک گروه ديگر يکبار به من گفتند يک ميليارد بده چهار روزه آزادشان ميکنيم. اينها يک شبکه هستند با باندهاي مختلف که از این طریق پول و پله بهم ميزنند و اين پيشنهادها از سوي مقامات بالاي اين حكومت بوده است. هیچگاه فراموش نمیكنم وقتی پرسیدم چگونه میتوانید با پول٬ این پرونده را جابجا كنید٬ من این میزان پول را ندارم و از كجا این مقدار پول را به شما بدهم جواب این بود٬ حكومت خودش به خودش باج میدهد تو چكار داری ما درستش میكنیم. هنوز هم كه هنوزه معنی این جمله را نمی فهمم.

. سوال: بارها گفته اي که فرزندان تو در بند سياسي بودند٬ آيا اين صحت دارد که آنها در بند سياسي ها بودند.

مهوش: کاملا اينطور بود آنها در بند سياسي بودند.

سوال من اينست که اگر بچه هاي من سارق بودند چرا در بند سياسي بودند

آنها را ۴ ماه شکنجه دادند و نه ماه در انفرادي بودند جايي بدون نور خورشيد.

آنها به من و فرزندانم حکم اعدام را نشان ندادند٬ سه دقيقه بعد از ملاقات من با فرزندانم آنها را دار زدند من از حکومت اسلامي ايران شکايت دارم حتي حکم را نه به وكیل نه به خانواده و نه به بچه ها موقع اجرای حكم  نشان ندادند. گفتم من باید حكم را ببینم لااقل به پدرشان توضیح دهم چگونه و چرا و به چه اتهامي این دو بچه را كشتند ورییس زندان آقای عبدالهی گفت حكم در راه است.  پرسیدم چه کسی قراراست حكم را بیاورد گفت قاضی گفتم اینجا می ایستم  تا قاضی بیاید و حكم را نشان دهد . امروز هم میگویم اگر قبل از اجرای حكم مدعی شوند كه حكم را به فرزندان من نشان داده اند٬ آنرا باید روی سایتها بگذارند تا حرفشان را باور كنم . كسی حكمی را ندیده بود. وكیل از دیوان عالی قضایی در خواست کرد  حکم را طبق قانون به او اعلام نموده تا در صورت تایید حکم اعدام در خواست توقف اجرای حکم و اعاده مجدد دادرسی را تقدیم دیوان عالی قضایی نماید.اما  گفتند بدون حكم هيج كاری نمیشود كرد. چون حکم نزد  حبیبی یعنی دادستان استان اصفهان است.  برای دیدن دادستان خیلی دوندگی كردم بعد از تقلاهای زیاد توانستم دادستان یکی از شهرستانهای توابع استان اصفهان را در یك خیابان به اسم سه راه نظر ببینم ٬ گفت خانم كار شما را هیچ چیزی جز رابطه حل نمیكند یك سكه طلا و جانماز و قران و مهرکربلا راازمن گرفت  كه به انصاری رئیس حوزه قضایی استان اصفهان  بدهند تا حداقل یك قرار چند دقیقه ای با دادستان بگیرداما پس از دریافت سکه به من وقت ملاقات ندادند.  دادستان دستور مستقیم از بیت رهبری و لاریجانی داشت. بالاییها در دیوان عالی قضایی پرونده پزشكی فرزندان مرا دیده و گفتند  كله گنده ها گفته اند٬ طرح بچه های شما این بوده كه ظرف بیست دقیقه ریاست جمهوری را خلع سلاح كنند و بیت رهبری را نیز مورد حمله قرار دهند. گفتم بچه های من چه اعجوبه هایی بوده اند ما یكبار در حال رد شدن از اطراف بیت رهبری بودیم و یكی از همراهان من یك پسر جوان بود ٬ دستش را كشید گفت اینجا بیت رهبری است با بلند گو صدایمان كردند و گفتند چرا دستت را بسوی بیت رهبری دراز كردی و چه میخواهی .  اینها اینطوری از بیت رهبرشان محافظت میكنند و دو پسر من چگونه میتوانستند كاری با او بكنند اینرا نمی فهمم. قاضی مقضی پیغام داده بود دادگاه را به مسخره گرفتند. در دادگاه  فرزندان وقتی در مورد اتهامات این دو جوان حرف میزنند قاضی حكم را اعلام میكند. قاضی میگوید  محكوم به اعدام میشوید و آن دو شروع كردند به خندیدن و میگویند تو از قضاوت هیچ چیز نمی فهمی. این چه بساطیه جور كردید اینجا.  شما ظرف دو ساعت برای هفت نفر حکم اعدام صادر میکنید سپس قاضی از دو فرزند من پرسید چكار میتوانیم بكنیم برای شما تخفیف بگیریم وعبدالله میگوید برای خواهر و مادرت تخفیف بگیر . عبدالله گفت تو خودت این حكم را دادی و حالا  از من میخواهی از تو تخفیف بگیرم احتیاجی ندارم. آنها گفتند  دادگاه را مسخره كردند و همین هم شد یك موضوع جدید كه روی فرزندان من بیشتر اعمال شكنجه و بی حرمتی كنند. ٬

عبدالله بعدا گفت این حكم میره تجدید نظرمادر نگران نباش از پنج قاضی سه نفر پیدا نمیشه به اینها بگه همه چیز ساختگی و غلط است. من به عدالت سه نفر قاضی دیگر دلخوش میكنم.

وقتی روز قبل از اعدام در مقابل در زندان تجمع كرده بودیم ٬ تا قبل از اینكه من آنجا برسم جوانان با لگد در زندان را میزدند كه باز كنید این در را و میگفتند زندانیان سیاسی را اعدام  نكنید .من كه رسیدم به من گفتند اینها را آرام كن  به این جوانان بگو بروند عقب بایستند .  دوستان میگفتند آن روز لاین اتوبان بطرف زندان را بسته بودند چون دهها ماشین رهسپار زندان بوند.

در زندان دستگرد اصفهان قاتلين حجره دارند٬ پادشاهي ميکنند يک عده براي آنها مواد مياورند٬ سارق مسلح در زندان پادشاهي ميکند. اينرا دادستان  حبيبي بهتر از  همه ميداند. بچه هاي من حتي بالش نداشتند. دو بلوز خودشان را بهم دوخته و يک ملافه کوچک روي آن کشيده و اينرا زير سرشان ميگذاشتند. این بالش الان پیش خودم هست. میتوانم نشان دهم. اين یک نمونه رفتار با زندانیان  سياسي است .

بند الف طا که محل نگهداری  زندانیان سياسي  میباشد جايي که نه نوري هست و نه امکان تماسي و در اينجا از فرزندانم شنيدم که وقتي دستگير شدگان تظاهرات را  می آوردند٬ همه با هم شعر و سرود خوانده و گفته اند٬ نترسيد نترسيد ما همه با هم هستيم…

محمد من خيلي نگران برادر کوچکترش عبدالله بود. عبدالله تودار و مغرور  بود و محمد حرفهايش را ميزد شعر ميگفت و با همه زود دوست ميشد.

مدتها وقتي اينها را جابجا ميکردند چشم هايشان را مي بستند هفته اي نیم  ساعت آنهم روی پشت بام هوا خوری داشتند.  ورزش میكردند با بشكه های آب معدنی كه بهم وصل كرده بودند  اين جايي که بچه هاي من بودند هيچ روزنه اي رو به بيرون نداشت. سارقهاي مسلح را در چنين جاهائي نگهداري نميکنند اين مشخصات زندان سياسي است.

 سوال : آیا تقاضای عفو و بخشودگی دادید.

مهوش:

من يکبار مجبور شدم يک سکه طلا به انصاري رييس حوزه قضايي کل استان بدهم تا يک ملاقات با دادستان براي من جور کند که سکه را گرفتند و ملاقات انجام نشد  سپس به من گفتند باید تقاضای عفو و بخشودگی كنی. این كار را كردم و پاسخ این كمیسیون به درخواست من منفی بود. رئیس كمیسیون عفو و بخشودگی فردی به اسم مالکي معاون دادستان بود.  یك نفر دیگر هم از معاونان دادستان كل استان اصفهان  یوسفی بود كه در اجرای احكام می نشست. گفتند بايد اين کميسيون درخواست عفو را که ما داده بوديم بررسي کند. بعد از مدتها دوندگي گفتند کميسيون جواب منفي داده و فرزندان من شامل عفو نمي شوند٬ فقط ميخواستم جلوي اعدام گرفته شود٬ سوال کردم چه کساني عضو اين کميسيون هستند؟ و جواب آنها مرا در جاي خودم ميخکوب کرد:  كمیسیون عفو و بخشودگی چهار عضو داشت. نفر اول انصاری رییس حوزه قضاییه استان اصفهان٬ نفر دوم دادستان حبیبی یعنی همان كسی که با اصرار و ابرام خواهان اعدام فرزندان من بود ٬ نفر سوم رییس نیروی انتظامی و نفر چهارم مالكی كه رییس این كمیسیون هم بود.

باور كنید در تما م مدتی كه دنبال كار فرزندانم بودم این تلفن دست من بود و از مقامات مختلف به من زنگ میزدند و تقاضای پولهای كلان میكردند. فردا توسط شخصی  یا اشخاص دیگر زنگ زده میشد و میگفتند چهار روز وقت داری به ما این مقدار پول بده تا كارشان را درست كنیم.  عین لاشخورها دور مرا گرفته بودند. این تماس ها ی مکرر کابوس شبانه من شده بود یکی از دوستان  نزد  امام جمعه اصفهان  رفته و از ایشان در خواست کمک  برای عفو این دو جوان کرده بود او گفت من  خودم این حکم اعدام را در خواست کرده ام و ديگر نميتوانم کاري بکنم. ولی میتوانم شما را راهنمایی کرده که چگونه این کار را انجام دهید  فردای ان روز شخصی به من تلفن زد و گفت ما میتوانیم برای شما توقف و لغو حکم را بگیریم پرسیدم چگونه؟ پاسخ داد این کار توسط پسر امام جمعه اصفهان انجام می شود و شما  دویست میلیون تومان وارریز کرده تا کار شروع شود و در ادامه مبالغ دیکر را به شما اعلام خواهیم کرد در جواب به آنها گفتم که توانایی مالی آن را ندارم و فرزندانم را به خدا می سپارم حال شما خود قضاوت کنید پدر حکم اعدام را تایید  و پسر برای لغو آن در خواست چنین مبالغ هنگفتی مینماید.

سوال: پس کميسيون عفو و بخشودگي از خودشان هست٬ درسته ؟

مهوش: کاملا درسته . اعضا ی کميسيون عفو و بخشودگي٬  خودشان بودند.

همان کساني که حکم اعدام را داده اند٬ معلوم است که اينها حکم خودشان را نمي شکنند.  وقتی بار اول گفتند كه كمیسیون با درخواست من مخالفت كرده گفتم حالا چكار كنم گفتند مجددا درخواست عفو كن. اینها همه برای این بود كه در گزارش بنویسند دوبار تقاضا شد و بررسی كردیم و جواب منفی بود. برای كسی كه خبر نداشت چنین وانمود میشد كه یك كمیسیون بیطرف به اعتراض و درخواست عفو و بخشودگی از طرف من رسیدگی كرده ولی اصل موضوع این بود كه قاتلین و مدافعین صد در صد اعدام باید درخواست مرا بررسی میكردند معلوم است كه نیم نگاهی هم به نامه من نیانداخته اند. از آنها پرسيدم هيئتي بالاتر و صلاحيت دار تر نيست که نزد آنها بروم.؟گفتند بررسی مجدد را هم همان کمیسیون انجام می دهد.سئوال کردم آیا این کمیسیون یک روزه نظرشان تغییر می کند؟

سوال: در مورد آخرین ملاقات و روحیه فرزندانتان قبل از اعدام اگر میخواهید كمی صحبت كنید.

مهوش علا سوندی:

چیزی که من در دقایق آخر زندگی فرزندانم شاهد بودم استوار بودن محکم بودن عرور و شعف و تقاضای ایستادگی و مقاومت از طرف آنها برای من بود. انها چهره خندان و مطمئن داشتند بر خلاف تصور از کسانی که به سمت طناب دار میروند فرزندان من هیچکدام نگران و مضطرب نبودند و نمی دانم که چه چیزی باعث شده بود که احساس ترس نسبت به مرگ نداشنه باشند. حال که فکر میکنم میبینم کسی از مرگ  میترسد که از اعمالش احساس گناه داشته باشد و این را نه تنها من که مادر آنها هستم مشاهده کردم بلکه تمام کسانی که انجا حضور داشتند مشاهده نمودند و لحظه اعدام طبق گفته یکی از خود مشاهدین تا لحظه ای که جان در بدن داشتند صدای خنده شان بلند بود و دراین کار از یکدیگر پیشی میگرفتند و در واقع به مرگ لبخند می زدند  و من از ایشان خواستم که اجازه ندهند هنگام اعدام چشمان زیبایشان را ببندند بلکه با چشمان باز به چشمان کسی که طناب دار را به گردن آنها می اندازد نگاه کنند و آنها گفتند مادر مطمئن باش که ما هم همین را میخواهیم و خوشحالیم از این که تو را اینگونه محکم و سربلند می بینیم.

خانم احدي در همان سه دقيقه اي که آخرين ملاقات را به ما دادند. رييس زندان و آخوندهاي رنگارنگ و لباس شخصي هايي آنجا بودند که تعدادشان به چهل و پنجاه نفر ميرسيد٬ همه مات و مبهوت بودند کسي جرات نميکرد به چشمهاي من نگاه کند. فقط رحيمي شکنجه گر آنجا سرحال بود و بشاش نگاه ميکرد.

 و امروز جاي طناب دار بر گردن آنها که بعدا ديدم يک لحظه از خاطرم کنار نميرود..

 و مهوش با اعتماد به نفس حرف ميزند و اينکه پيگيري خواهد کرد تا شايد يک دادگاه بين المللي در اين مورد حرفي بزند و يا يک نهاد بين المللي پيگيري اين پرونده را به عهده بگيرد و بررسي کند چرا دو پسر مرا کشتند. او سپس دستخط هاي فرزندانش را نشان ميدهد و شعرهاي آنها را براي من ميخواند و بعضي وقتها مي خندد وميگويد:

محمد طبع شعر داشت و مدتها قبل از دستگيري يک کليپ درست کرده و پنج سال قبل شعر “كل كل باخدا”  و كلیپی علیه اعدام با صداي خودش تهیه كرده بود. وقتي اين کليپ را گوش کردم قبل از اينکه موضوعي در کار باشد به او گفتم مادر تو از کجا احساسات اعداميها را دقيق ميدانستي که چنين تکان دهنده تصويرش کرده اي..

.روزی كه دستگیر شدند مامور آگاهی آمد  و گفت : بچه شما شعرهای قشنگی میگه اینها را از كجا یاد گرفته ٬  از ترسم گفتم نمیدانم….

محمد ولي زياد شعر ميگفت.  يک شعر دارد راجع به جنگ ایران و عراق  و راجع به فقر جامعه و شعر دیگری به اسم  اعدامی شماره دو كه بعد از محكومیت خودش به اعدام سروده است  دفتر آخرش دست آنها است این دفتر را به زبان انگلیسی نوشته بود یكبار نشانم داد . شاید میخواست احساسات و شعرهایش راجهانی كنه . …


May 29th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی